بی بصیرت. بی دانش. که نیک از بد نداند. که خیر از شر نشناسد. بی عقل. بی خرد: دینت را با عالم حسی بمیزان برکشند بی تمیزان کار دین بی کیل و بی میزان کنند. ناصرخسرو. مردم بی تمیز با هشیار بمثل چون پشیز و دینارند. ناصرخسرو. پسری داشت احمق و جاهل و بی تمیز و غافل. (سندبادنامه ص 114). مسکین خر اگرچه بی تمیز است چون بار همی برد عزیز است. سعدی. اوفتاده ست در جهان بسیار بی تمیز ارجمند و عاقل خوار. سعدی. و رجوع به تمیز شود.
بی بصیرت. بی دانش. که نیک از بد نداند. که خیر از شر نشناسد. بی عقل. بی خرد: دینت را با عالم حسی بمیزان برکشند بی تمیزان کار دین بی کیل و بی میزان کنند. ناصرخسرو. مردم بی تمیز با هشیار بمثل چون پشیز و دینارند. ناصرخسرو. پسری داشت احمق و جاهل و بی تمیز و غافل. (سندبادنامه ص 114). مسکین خر اگرچه بی تمیز است چون بار همی برد عزیز است. سعدی. اوفتاده ست در جهان بسیار بی تمیز ارجمند و عاقل خوار. سعدی. و رجوع به تمیز شود.